فریاد دل، به شادی و غم یکنواخت بود
در روز جشن، چون شب ماتم گریستم
وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک {به من چه}
پاسخ میگیری...
{به کسی چه}
که چقدر تنهایی...
شوق شهرت رفت و مرگ آرزوها هم که مرد
موی کم کم شد سپید از خواب بیدارم کنید
نیست صائب ملک تنگ بی غمی جای دو شاه
زین سبب طفلان جدل دارند با دیوانه ها
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند