عقل اگر گاهی هوادارِ جنون شد عیب نیست
گاهگاهی عشق هم همرنگِ منطق می شود
روز و شب مالِ تمامِ مردم ِدنیا ،ولی
ساعتی از گرگ و میشش مالِ ما دیوانه ها
سیلِ دریا دیده هرگز بر نمی گردد به جوی
نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بود کز ما خدا برگشته است
خالی تر از همیشه و از رو نمی رویم
از تشنگی پریم و لب جو نمی رویم
بوی همیشه می دهد هر روزمان ولی
یک شب به میهمانی شب بو نمی رویم
چله نشین عشق مجازی شدیم و بس
گامی فرا تر از خم ابرو نمی رویم
لحظه به لحظه آهوی دل گرگ می شود
حتی بسوی ضامن آهو نمی رویم
صد بار شد که عشق به ما پشت کردو رفت
با این همه هنوز هم از رو نمی رویم
لرزدم دست، دهی چون به کفم دامن وصل
چون عطا عُمده بود، دست گدا می لرزد
هر که را دیدیم از مجنون و عشقش قصه گفت
کاش می گفتند در این ره، چه بر لیلا گذشت
به فریاد نگاهم گوش کن گر بسته ام لب را
که با چشم سخنگویت هزاران گفتگو دارم
یوسف ازتعبیرخواب مصریان دلسرد شد
هفتصدسال است می بارد فراوانیبس است !