گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بند خــــویشی نه در بند دوست
رود راهی شد به دریا کوه با اندوه گفت
می روی اما بدان دریا زمن پایین تر است
عشق آمد عقل برفت از آن در دیگر برون
منزل دل کوچک است یک را بباید برگزید