محمل لیلی شب از نزدیک مجنون می گذشت
خوش خیالی بین که پا شد گفت: محمل، مستقیم
محمل لیلی شب از نزدیک مجنون می گذشت
خوش خیالی بین که پا شد گفت: محمل، مستقیم
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
من نمیآیم به هوش از پند، بیهوشم گذار بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار
گفتگوی توبه میریزد نمک در ساغرم پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار
از خمار می گرانی میکند سر بر تنم تا سبک گردم، سبوی باده بر دوشم گذار
کردهام قالب تهی از اشتیاقت، عمرهاست قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار
گر به هشیاری حجاب حسن مانع میشود در سر مستی سری یک بار بر دوشم گذار
شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش پنبهای بر لب ازان صبح بناگوشم گذار
میچکد چون شمع صائب آتش از گفتار من صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار
صائب تبریزی
دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را
شد جهان پیر، همان روز که ما پیر شدیم
بیدل :
رنج دنیا، فکر عقبی، داغ حرمان، درد دل
یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد
بیدل :
زاهدا، لاف محبت میزنی، هشیار باش
زخم شمشیر است این، خمیازه محراب نیست
بیدل :
سعد و نحس دهر، بیدل کی دهد تشویش ما؟
همچو طفلان کار ما با شنبه و آدینه نیست
هلالی جغتائی :
حکیم قاآنی شیرازی :
شرمنده از آنیم، که در روز مکافات
اندر خور عفو تو، نکردیم گناهی
واعظ قزوینی :
صد حیف که ما پیر جهاندیده نبودیم
روزی که رسیدیم، به ایام جوانی
محمد حسین شهریاری :
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی، ترا هم آرزو کردم
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم ؟
چو به روی دوست ماند که برافکند نقابی
بت ها شکستنی بودند و باورها ماندگار
چه ساده دل بود ابراهیم!!!!!!!
اگر دلدار بی مهر است من هم غیرتی دارم
گر او رفت از نظر من نیز خواهم رفت از یادش
شد چشم ما سفید و شب وصل او ندید
تا صبح انتظار کشیدیم و شب نشد