عطسه هایم عرصهٔ پاییز را پر کرده است
حرف رفتن می زنی هی صبر می آید فقط
خواستم یک شعرِ دیگر وصف چشمانش کنم
نعره از ابیات آمد، او نمیخواهد ؛ بفهم!
من و یار و دل دیوانه، بساطی داشتیم..
عقلِ بیکار بیامد ، همه را بر هم زد...!!
تا درون آمد غمش ازسینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحب خانه را
آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم، عید قربانی مگر؟
دلخوش به خندههای منِ خیره سر نباش...
دیوانه ها به لطف خدا، غالباً خوش اند...
بس که دارم دوستت خود را به بیماری زدم
چون که از آداب زیبای عیادت ، بوسه است...
قول دادم سی چهل بیتی تو را گویم، ولی
طبع شعر خاک بر سر دبّه در می آورد!
او به شوق دیگری تک بیت ها را می سرود
من در اندیشه که ایا من مخاطب بوده ام....
موقع شطرنج با من روسری سر کن عزیز
با سیاهی لشکر تو شاه هم در می رود
من به شهریور چشم تو ارادت دارم
تو به دی ماه دلم گوشه ی چشمی داری؟؟