تسبیح شیخ پاره شد و دانه دانه شد
از بس که استخاره زدم تا ببینمت !
بوسه ای راکه بدهکاری همینجا پس بده
درقیامت سخت میگیرند حق الناس را
بسکه از سعدی و حافظ از غزل پرونده داشت
جرم شیراز در تبانی محرز و؛ مختومه شد!
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در اب
اشک ماهی ها نباشد اب دریا شور نیست...
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی !
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود!!
"دوستت دارم " ندارد جز سکوتت پاسخی
باز من را مات این حاضر جوابی می کنی!!!
آدمی دیوانه چون من یار می خواهد چه کار؟!
این سر بی عقل من دستار می خواهد چه کار؟!
شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام
یوسف بی مشتری بازار میخواهد چه کار؟!
هرکسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر!
کشتی مغروق سکاندار میخواهد چه کار؟!
نقشه هایم یک به یک از دیگری ناکام تر!
این شکست مستمر آمار میخواهد چه کار؟!
در زمان جنگ؛ دشمن زود اشغالش کند -
شهر مرزی جاده ی هموار می خواهد چه کار ؟!
کاش عمر آدمی با مرگ پایان میگرفت
مردن تدریجی ام تکرار می خواهد چه کار؟
بعداز این لطفی ندارد حکمرانی بر دلم!
شهر ویران گشته فرماندار می خواهد چه کار ؟!
"مردم " چشم تو حرف از مهربانی می زند
تا نباشد چیزکی " مردم " نگویند چیزها
از صد آدم یک نفر انسان خوبی می شود !
آخرش دوران ما دوران خوبی می شود !
میشود خودکامه کم کم مهربان و دست کم –
شهر ما هم صاحب زندان خوبی می شود !
گر در آمد اشک من از رفتنت دلخور نشو !
دست کم در شهرتان باران خوبی می شود !
چارراهِ بی چراغ ِ قرمز ِ چشمان تو
-با کمی چرخش در آن- میدان خوبی می شود !
طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است
کفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود !!!
آخرش روزی پشیمان می شوی از رفتنت
شعر من هم صاحب پایان خوبی می شود !