تک بیتی های ناب

در حال انتقال آرشیو از بلاگفا هستم

در حال انتقال آرشیو از بلاگفا هستم

آخرین مطالب

۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تک بیتی ناب» ثبت شده است

تانیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش

من فلسفه ای دارم یا خالی یا لبریز


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۱۷:۴۳
احسان ....

رنج گل بلبل کشید و بوی آن را باد برد

بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۸:۲۳
احسان ....
هم کلامی،هم نشینی،هم دمی ،هم صحبتی


هر دم از حسرت به هر جنبنده ای رو میزنم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۱ ، ۱۹:۲۴
احسان ....

هجران تو را سهل شمردیم و چو دیدیم


این قاتل خونخوار عجب حرمله ای بود


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۹:۰۲
احسان ....

زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۱ ، ۱۸:۳۳
احسان ....

محمل لیلی شب از نزدیک مجنون می گذشت

خوش خیالی بین که پا شد گفت: محمل، مستقیم

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۱ ، ۱۵:۴۸
احسان ....

گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی؟


گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۳:۴۰
احسان ....

من نمی‌آیم به هوش از پند، بیهوشم گذار            بحر من ساحل نخواهد گشت، در جوشم گذار

 

گفتگوی توبه می‌ریزد نمک در ساغرم           پنبه بردار از سر مینا و در گوشم گذار

 

از خمار می گرانی می‌کند سر بر تنم            تا سبک گردم، سبوی باده بر دوشم گذار

 

کرده‌ام قالب تهی از اشتیاقت، عمرهاست         قامت چون شمع در محراب آغوشم گذار

 

گر به هشیاری حجاب حسن مانع می‌شود         در سر مستی سری یک بار بر دوشم گذار

 

شرح شبهای دراز هجر از زلف است بیش       پنبه‌ای بر لب ازان صبح بناگوشم گذار

 

می‌چکد چون شمع صائب آتش از گفتار من      صرفه در گویایی من نیست، خاموشم گذار

 

صائب تبریزی


,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۵۴
احسان ....

داد من گر ندهی دست من و دامن شب

قطره ی اشک کند کار سپاهی گاهی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۴۲
احسان ....

دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت
کــی شــود پیــش قدمـهای تو اسفـند شـوم.


زهرجا بگذرد تابوت من غوغا بباخیزد
چه سنگین میرود این مرده از بس ارزوهاداشت.


دیوانه را توان به محبت نمود رام  
 
مارا محبت است که دیوانه میکند.


چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل بدست کمان ابرویست کافر کیش.


این نفس بد اندیش به فرمان شدنی نیست
این کافر بد کیش مسلمان شدنی نیست...


مبادا ای طبیب بهر علاج درد من کوشی
که من درسایه ی این ناخوشی حال خوشی دارم.


ناله را هرچند می خواهم که پنهانی کشم
سینه می گوید که من تنگ آمدم، فریاد کن.


گرید و سوزد و افروزد و نابود شود
هر که چون شمع بخندد به شب تار کسی

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۰ ، ۱۷:۴۷
احسان ....

صد حیف که ما پیر جهاندیده نبودیم

روزی که رسیدیم به ایام جوانی(واعظ قزوینی)

***

صد بار، فلک پیرهن خویش قبا کرد

یک بار تو بی درد، گریبان ندریدی(صائب)

***

ظاهر نکنم پیش رقیبان الم دل

با مردم بی دل نتوان گفت غم دل(هلالی جغتایی)

***

ظلم است که نادیده رخت جان به درآید

دیدار نمودن ز تو جان باختن از من(سرخوش تفرشی)

***

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوای داد

که می حرام ولی به ز مال اوقاف است(حافظ)

***

گر ز بی مهری مرا از شهر بیرون می کنی

دل که در کوی تو می ماند به او چون می کنی؟(همایی نسابی)

***

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا

ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست(رهی معیری)

***

گفتم که ناله سر دهم از شور عاشقی

غم عقده در گلو شد و راه نفس گرفت(علی اشتری)

***

لب بر لبم گذار که جان آیدم به لب

عمریست بر لب آمدن جانم آرزوست(مهرارفع جهانبانی)

 

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۰ ، ۱۸:۱۴
احسان ....

بیدل :

سنگِ راه خود شمارد کعبه و بتخانه را       هر که چون بیدل طواف گوشه دلها کند


بیدل :

سوختم از برق نیرنگ برهمن زاده‌ای       کز رمیدن وا کند آغوش و گوید رام رام


بیدل :

سیلاب سر شکم همه گر یک مژه بالد       تا خانه خورشید، خطر داشته باشد


شیخ بهائی :

سینه گر خالی ز معشوقی بُوَد       سینه نبْوَد، کهنه صندوقی بُوَد


بهادر یگانه :

سینه‌ی من گور عشق و آرزوها بود و من       زنده بودم روزگاری، در مزار خویشتن


تسلی شیرازی :

شاید که گفتگوی تو باشد، در آن میان       هر قصه‌ای که هست به عالم، شنیدنی‌ست


بیدل :

شب از رویت سخنهای بهار اندوده می‌گفتم       ز گیسو هر که می‌پرسید، مشک سوده می‌گفتم


فرخی یزدی :

شب چو در بستم و، مست از می نابش کردم       ماه اگر حلقه بدر کوفت، جوابش کردم


بیدل :

شب چو شمعم وعده دیدار در آتش نشاند       تا سحر آیینه از خاکسترم گل کرد و ریخت


سعدی :

شب فراق نداند که تا سحر چند است       مگر کسی که به زندان عشق دربند است


بیدل :

شب وصل است، کنون دامن او محکم دار       پاس ناموس ادب وقت دگر خواهی داشت


بیدل :

شبنم در این بهار، دلیل نشاط نیست       صبحی است کز وداع چمن گریه می‌کند


باقر علیشاه :

شد زنده‌ی ابد، به جهان کشته‌ی غمت       جا نداده‌ی تو را، به مسیحا چه احتیاج؟

 


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۰ ، ۱۷:۴۵
احسان ....

من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم

خورشید از فراق تو هر شب چه می کند؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۱۶:۲۵
احسان ....

بیدل :

گویند بهشت است همان راحت جاوید       جایی که به داغی نتپد دل، چه مقام است


بیدل :

ما را نمی‌توان یافت بیرون از این دو عبرت       یا ناقص الکمالیم، یا کامل القصوریم


بیدل :

ما و سحر از یک جگر چاک دمیدیم       آهی نکشیدیم که نگرفت جهان را


بیدل :

مپسند که امروز من گمشده فرصت       در کشمکش وعده فردای تو افتم


بیدل :

مرا سنجیدگی ایمن ز تشویش هوس دارد       ز دام بال و پر فارغ چو شاهین ترازویم


بیدل :

مرده را بهر چه می‌پوشند چشم؟ آگاه باش       خاک، خلوتگاه اسرار است و ما نامحرمیم


بیدل :

مردیم و همچنان خم و پیچ هوس به جاست       از سوختن نرفت برون، تاب ریسمان


بیدل :

مرگ می‌خندد به فهم غافل من تا ابد       بی تو گر یک لحظه خود را زنده باور می‌کنم


,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۱۵:۴۹
احسان ....
 

صبح  ماجرای ساده ایست گنجشکها بیخود  شلوغش میکنند


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۰ ، ۱۷:۴۶
احسان ....