تک بیتی های ناب

در حال انتقال آرشیو از بلاگفا هستم

در حال انتقال آرشیو از بلاگفا هستم

آخرین مطالب

  

اگرچه هستی پروانه نیست جز دو ورق

ولی چو سوخت کتابی به یادگار گذاشت  

 

نامه به دست نامه بر دیدم و نقش ره شدم       

 این شدم از نوشتنت، آه ز نانوشتنت

 

ار بی خبر آمدیم به کوی تو، دور نیست
فرصت نیافتیم که خود را خبر کنیم



گرچه میدانم نمی‌آید،ولی هردم از شوق
سوی درمی‌آیم و هرسو،نگاهی میکنم



 


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۰ ، ۱۴:۰۳
احسان ....

من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم

خورشید از فراق تو هر شب چه می کند؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۱۶:۲۵
احسان ....

بیدل :

گویند بهشت است همان راحت جاوید       جایی که به داغی نتپد دل، چه مقام است


بیدل :

ما را نمی‌توان یافت بیرون از این دو عبرت       یا ناقص الکمالیم، یا کامل القصوریم


بیدل :

ما و سحر از یک جگر چاک دمیدیم       آهی نکشیدیم که نگرفت جهان را


بیدل :

مپسند که امروز من گمشده فرصت       در کشمکش وعده فردای تو افتم


بیدل :

مرا سنجیدگی ایمن ز تشویش هوس دارد       ز دام بال و پر فارغ چو شاهین ترازویم


بیدل :

مرده را بهر چه می‌پوشند چشم؟ آگاه باش       خاک، خلوتگاه اسرار است و ما نامحرمیم


بیدل :

مردیم و همچنان خم و پیچ هوس به جاست       از سوختن نرفت برون، تاب ریسمان


بیدل :

مرگ می‌خندد به فهم غافل من تا ابد       بی تو گر یک لحظه خود را زنده باور می‌کنم


,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۱۵:۴۹
احسان ....

 

همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت ،
این یار قدیمی چه وفایــی دارد …

 

آنروز که کارِ همه می‌ساخت خداوند

ما دیر رسیدیم و، به جائی نرسیدیم

 

دست وپایی می توان زد بند اگربردست وپاست
..وای بر  جان  گرفتاری  که  بندش  در  دلست

امروز در اقلیم سپیدی و سیاهی
از روز من و زلف تو آشفته تری نیست

 

این تراشیدن ابروی تو از تندی خوست
تا نگویند تا بالای دو چشمت ابروست

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۰ ، ۱۸:۳۹
احسان ....

من نه آنم که دو صد مصرع رنگین گویم


من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۰ ، ۱۸:۱۳
احسان ....

زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد
توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم

 

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست
..سخت کار ما بود کز ما خدا برگشته است

با دوست بگویید که دیگر نکند ناز
ما را هوس ناز کشیدن به جهان نیست

 

گر زندگی اینست که من می بینم
..عمر ابدی، نصیب دشمن باشد

 

گفتی به تو گر بگذرم از شوق بمیری
قربان سرت بگذر و بگذار بمیرم

ز حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم.


,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۰ ، ۱۸:۰۳
احسان ....

سکوتــــــــــــــ می کنم

به احتـــــــــرام

آن همه حرفــــــــــــ

که در دلمــــــــــ مـــرد ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۰ ، ۱۱:۲۴
احسان ....

                       در بر آمد یار و ما  بیخود شدیم             

                         بخت شد بیدار و ما را خواب برد

  شمس الدین فقیر

                     دامن از دستم کشیدی،گریه تا دامن دوید       

                       دورشوگفتی زپیشم، اشک پیش از من دوید

   ناصح تبریزی

                    طرفه حالی است که عاشق شب هجران دارد    

                        خواب ناکردن و صد خواب پریشان دیدن

   صبوری

                         یک خنده چو گل نامزدم ساخته بودند        

                            چیدند مرا غنچه و آن هم زمیان رفت

   زمانای اردستانی

                  جان رفت و عمری است که در انتظار تو      

                        دزدیده ام به دل نفس واپسین خویش

   امینی تربتی

                            دردمند از کوچه ی دلدار می آییم ما           

                             آه کز دارالشفا بیمار می آییم ما!

     واقف هندی


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۰ ، ۱۸:۵۰
احسان ....

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود،

گاهی نمی شود، نمی شود  که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است،

گاهی  نگفته   قرعه   به   نام   تو   می شود؛

گاهی گدای گدایی و بخت نیست،

گاهی تمام شهر گدای تو می شود...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۰ ، ۱۸:۴۷
احسان ....

      شبی زقد تو افتاد سایه بر دیوار          

هنوز عاشق بیچاره رو به دیوار است

آصفی هروی

شب فراق تو شاهد بود ستاره ی صبح     

که خواب رنجه شد از انتظار دیده ی من!

شهریار

ما کم بضاعتیم و وصالت گران بهاست     

 مشکل میان ما و تو سودا به هم رسد

رشکی همدانی

کس را نبینم روز غم جز سایه در پهلوی خود       

آن هم چو بینم سوی او گرداند از من روی خود

غزالی مشهدی

به چه عضو تو زنم بوسه؟ نداند چه کند      

بر سر سفره ی سلطان چو نشیند درویش

مجمر اصفهانی

ز بس به حسن وی افزود، غم گداخت مرا         

نه من شناختم او را نه او شناخت مرا

ضمیری اصفهانی

دلم پر آتش و چشمم پر آب شد هردو         

دو خانه وقف تو کردم خراب شد هردو

غضنفر قمی

دستی به دامن تو و دستی بر آسمان       

دست دگر کجاست که خاکی به سر کنم؟

آشفته ایروانی

دل در خیال چشم تو از دست داده ام       

یک شیشه را به دست دو بدمست داده ام

فرهت

در آرزوی تو شوقم نگر که در شب هجران      

اجل به کار خود و من در انتظار تو بودم

شهابی قزوینی

دوش تقلید جرس کردم و صد قافله سوخت     

آه اگر ناله پریشانتر از این می کردم

رفیق کاشانی

دست رحمت کس به سوی من نمی سازد دراز       

چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده ام

صایب تبریزی

        در بر آمد یار و ما  بیخود شدیم             

بخت شد بیدار و ما را خواب برد

شمس الدین فقیر

دامن از دستم کشیدی،گریه تا دامن دوید       

دورشوگفتی زپیشم، اشک پیش از من دوید

ناصح تبریزی

طرفه حالی است که عاشق شب هجران دارد    

خواب ناکردن و صد خواب پریشان دیدن

صبوری

    یک خنده چو گل نامزدم ساخته بودند        

چیدند مرا غنچه و آن هم زمیان رفت

زمانای اردستانی

جان رفت و عمری است که در انتظار تو      

دزدیده ام به دل نفس واپسین خویش

امینی تربتی

دردمند از کوچه ی دلدار می آییم ما           

آه کز دارالشفا بیمار می آییم ما!

واقف هندی

 من نمیدانم که مقصد چیست ناصح را ز پند من
دل از من، دیده از من، اشک از من، آستین از من!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۰ ، ۱۸:۴۶
احسان ....
 

صبح  ماجرای ساده ایست گنجشکها بیخود  شلوغش میکنند


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۰ ، ۱۷:۴۶
احسان ....

بسیار گشته ایم و ندیدیم ای فلک

دستی که از جفای تو بر آسمان نبود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۰ ، ۱۶:۰۲
احسان ....

 

هم منت روزگار و هم منت خلق؟

ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۰ ، ۱۹:۰۳
احسان ....

سیمین بهبهانی :

اینکه هر سو می‌کشم با خود، نپنداری تن‌ست 

     گورِ گردان‌ست و، در او آرزوهای من‌ست


بیدل :

با چنین دردی که باید زیست دور از دوستان 

     به که نپسندد قضا بر هیچ دشمن زندگی


بیدل :

با درشتان، ظالمان هم بر حساب عبرتند   

   سنگ اگر مرد، است جای شیشه سندان بشکند


نجیب شیرازی :

با دوستیت، دوستیِ غیر محال است  

    بی‌کسْ شود آن کس که ترا داشته باشد


غنی کشمیری :

با سایه تو را نمی‌پسندم 

     عشق‌ست و هزار، بدگمانی


بیدل :

با شمع گفتم: از چه سرت می‌دهی به باد؟

      گفت: آن سری که سجده ندارد چنین خوش است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۰ ، ۱۱:۲۸
احسان ....

حرف مفت نه خریدار دارد، نه ارزش


پس  تو که پوزه بند بر دهان من می زنی


از دست اندیشه من


از نفوذ اندیشه من می ترسی.

{احمد شاملو}


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۰۳
احسان ....

گریه ها در چشم تر دارم تماشا کردنی

در صدف چندین گهر دارم تماشا کردنی

باغ اگر بر من شد از جوش تماشایی قفس

باغها در زیر پر دارم تماشا کردنی

نیست مهر خامشی از بی زبانی بر لبم

تیغها زیر سپر دارم  تما شا کردنی

گر چه سودایی و مجنونم ولی با کودکان

صحبتی در هر گذر دارم تماشا کردنی

چرخ اگر کم فرصتی و عمر کوتاهی نکرد

سرو نازی در نظر دارم تماشا کردنی


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۸۹ ، ۱۳:۵۹
احسان ....

 

هی فلانی زندگی شاید همین باشد؟


یک فریب ساده و کوچک.


آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی.

من گمانم زندگی باید همین باشد ...


زخم خوردن


آن هم از دست عزیزی که برایت هیچ کس چون او گرامی نیست


بی گمان باید همین باشد ...



مهدی اخوان ثالث


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۸۹ ، ۰۵:۵۹
احسان ....

و از گریه هایش من به لرزه می افتم
اما آیا او همان درخت گم شده من است ؟
خودم را گول می زنم
هرگز !
و این را با لجاجت تکرار می کنم
هرگز !
هرگز این درخت گم شده من نبوده است
درست مثل زمانی که تو تشنه ای
و کسی از تو می پرسد : تشنه ای ؟
و تو از روی لجاجت می گویی : ابداً ... ابداً ...
ابداً .
ابداً
کمی جا به جا می شوم
در دنیای کنار آتش ، کوچه های بی شمارند و درختان هم
من در حالی که از شدت سرما می لرزم
به خودم می گویم :
آن نبود
این هم نیست
و گمان نکنم که آن یکی باشد
نه !
من هرگز آن درخت را ندیده ام
و این را با لجاجت تکرار می کنم .
هرگز !
هرگز !
هرگز او را ندیده ام ...

حسین پناهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۸۹ ، ۰۵:۵۵
احسان ....
                                            شاه و گدا به دیده دریادلان یکی است

                                         پوشیده است پست و بلند زمین در آب

 

میا بر سر مرا ، روزی که می میرم در وفای تو

که ترسم زنده گردم باز و افتم در بلای تو

 

هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت

آن هم صنمی بهر پرستیدن من شد

 

یک بار راه زاهد سپردیم و گم شدیم

بار دگر نباید از این ره گذر کنیم

 

من آن بودم که آسان رفتم اندر دام عشق

آفرین بر فرطِ استادی آن صیاد باد

 

بسکه با خود مهر لیلی طلعتان بردم به خاک

روح مجنون بر سر خاکم زیارت می کند

 

هرکس ببیند حال من، داند که هجران دیده ام

آری، خرابی ظاهر است، آنجا که طوفان بگذرد

 

وقت جان دادن فلاطون این دو حرفم گفت و رفت

حیف دانا مُردن و افسوس نادان زیستن


,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۵:۲۹
احسان ....

ریشه نخل کهنسال از جوان افزونتر است

بیشتر دلبستگی باشد به دنیا  پیر را

    *************************************************************

کرده ام موی سیه را، به فراق تو سپید

تا نگویند که بالای سیه، رنگی نیست

 *************************************************************

پیری آن نیست که بر سر بزند موی سپید

هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است

 *************************************************************

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید

ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟

 *************************************************************

میان عاشق و معشوق رمزی است

چه داند آنکه اشتر می چراند؟

 *************************************************************

زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد


نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت

 

*************************************************************

گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد


خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها

*************************************************************

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام


از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!

*************************************************************

افتادن و برخاستن باده پرستان

در مذهب رندان خرابات نماز است

************************************************************

درس ادیب اگر بود زمزمهّ محبتی


جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را

************************************************************

گویا تو برون می روی از سینه وگرنه


جان دادن کس این همه دشوار نباشد!

************************************************************

نالهّ جانسوزم از بس دلنشین افتاده است


هیچ کوهی برنمی گرداند این فریاد را

************************************************************

دو پادشاه به یک مملکت نمی گنجد


در آن دلی که محبت بود فراغت نیست

************************************************************

به راهش سر نهادیم و گذشتیم


نماز رهروان کوتاه باشد!

***********************************************************

سحر ز سجدهء بت باز ماندم از مستی

به عمر خویش گناهی که کرده ام این است!

***********************************************************

من نه آنم که ز رخسار تو بردارم چشم

بلهوس بود کزین باغ گلی چید و گذشت!

***********************************************************

من یک شب از تو دور شدم ، سوختم ز غم

خورشید از فراق تو هر شب چه می کند

***********************************************************

شرح احوال اسیران سر به سر سوز دل است

نامه ما شعله در بال کبوتر می زند

***********************************************************

کارم ز بس گنه به سرافکندگی کشید


نقاش دید رویم و شرمندگی کشید !

***********************************************************

پیش عشق از عقل خود کی لاف دانایی زنم؟


این قَدَرها هم من دیوانه نادان نیستم

***********************************************************

رفت حاجی به طواف حرم و باز آمد


ما به قربان تو رفتیم و همان جا ماندیم!

***********************************************************

ما به لطفی ز تو یک عمر قناعت داریم


یاد کن یک دم و صد سال فراموشم کن!

***********************************************************


,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۷:۴۶
احسان ....